وبلاگی عاشقونه برای همه عاشق ها

15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

عکس های عاشقونه به ادامه مطلب برین




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

پدرم

 

دُختری پشت یک هزار تومنی نوشته بود:

پدرم واسه همین پولی که پیش توست

مرا یک شب به دست صاحب خانه مان سپرد..

خدایا چقدر میگیری شب اول قبر قبل از
اینکه تو سوال کنی من بپرسم چــــــــــــــــــــراا؟؟؟




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

خطای من

 

 

خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام

"ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام. از من

که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" ، اما به دیگران

هم تکیه کرده ام. اما رهایم نکن... بیش از همیشه

دلتنگم... به اندازه ی تمام روزهای نبودنم..."




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

دروغ بگو

 

دروغ بگو تاباورت کنند آب زیرکاباش تااعتماد کنند..

بی غیرت باش تا آزادی راحس کنند..

خیانتشان را نادیده بگیرتاآرام شوند..

کذب بگو تاعاشقت شوند..

هرچ نداری بگو دارم هر چ داری بگو بهترینش را دارم..

اگرساده ای..اگرراستگویی..اگرباوفایی..اگریکرنگی..اگرباغیرتی..


همیشه تنهــــایـــــی رفیــــــق




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

من


میدانی رفیق نه زیبایم نه مهربان..

فراری ازدختران آهن پرست وپسران مانکن پرست!!

فقط برای خودم هستم،خودِ خودم!!

صبور وسنگین،سرگردان ومغرور،باکمی پیچیدگی ساده ومقداربی حوصلگی زیاد!!

ویک جوان پیر..

برای تویی ک چهره میپرستی نه سیرت آدمی را،هیچ ندارم!!

راهت را بگیرو برو؛حوالی ما توقف ممنوع!!


´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶¶´
´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶
´´´´´´´´´´´¶¶¶¶

 




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

من اگه خدا بودم

 

من اگه خدا بودم...
اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
هر روز تكراريست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
عمر من قد نميدهد
به سفرت بگو كوتاه بيايد
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر ..
نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ...
کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست....امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش ...
من تو را نمی سرایم !..
تو ...
خودت در واژه ها می نشینی ..!
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
و شعر را بیدار می کنی !!
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و
كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...
دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام ... امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!




15 شهريور 1393
ن : تیموررضائی شهریور

عاشقونه

 

با توام...!

تویی که یادت سرمشقیست برای کوچه های بن بست خیالم
دوست داری بفهمی سکوتت با قلب ترانه هایم چه کرد؟
بغض ترانه هایم در آستانه فریادی عظیم ترک خورد...
به همین سادگی...!
آن شب ستاره به یاد اندوه غریبم تا صبح ضجه زد
سنگی که تندیس بی تو بودنم بود در درون شکست
اما تنها بی تفاوتی تو بود
که امضایی بر ثانیه های کبود حسرت حضورت شد
آشنای غریب دلتنگی هایم....!
چه خوب درست در اوج حضور بی دغدغه ام
سکوت خالی از سخنت را بدرقه حضور دست هایم میکنی
میدانی؟...
دلم چند وقتیست رویا میخواهد..
رویایی از تبار صداقت نگاه ها نه سکوت صداها
رویایی از نژاد ایمان دلها نه لبخندهایی از جنس تحقیر
رویایی از تثبیت سایه سپید حضوری روی دفتر سیاه دلی
که همین روزها خواهد مرد
اصلا شاید الان دل مرده ای دارد
وصیت نامه اش را برای حافظه بی رحم دنیا تکرار میکند
تایاد آوری کند که ای مشتاقان زمین..!
روزی هم من چون شما دنیا را از دریچه نگاه عاشقی می دیدم
که خیال میکرداگر ایمان داشته باشی
همه سکوت های دنیا روزی در برابرت خواهد شکست
او روزها را با این تفکر گذراند
اما نمی دانست همه چیز ایمان نیست
وایمان تنها یک مبارز است در صحنه نبرد زندگی
که می جنگد با تقدیر
واو دید که چگونه تقدیری روی ایمانش سایه افکند
تا شکست خورده از زندگی سندنابودی رویاهایش امضاشود
وبی بهانه یک عمر صداقتش را ببازد
در آستانه چشمانی که هرگز او را باور نکرد...!
پی نوشت:
**نمی‌دانی چه دردی دارد که گاهی
شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی
ولیکن سینه‌ات لبریز از اشک است . . . نمی دانی!
پی نوشت۲:
**کـــــــــاش هيـچـوقــت آرزو نمي کردم کفش هاي مــادرم اندازه ام شود !
پی نوشت۳:
**قيـــافـــه ام تــــابـــلـــو شده بود! گفتن: چي ميكشي؟!!!
گفتم:
زجـــــــــــــــر!
گفتن: نه يعني چي مصرف ميكني ؟
گفتم:
زنـــــدگـي...!




صفحه قبل 1 صفحه بعد